به نام خدا
سلاااام..
امروز بابام از پیشم رفت... تنهای تنها شدم...
از کجا باید بگم؟؟؟
از دلتنگییییی؟؟؟؟
بعضی وقتا مجبوری که خفه شی واقعا.. حتی به اونی که دوسش داری نمی تونی بگی دردت چیه؟؟؟ فقط مجبوری الکی بخندی و بگی که همه چیز خوبه..
بعضی وقتا آدما فکر می کنن که طرف احمقه..
فکر می کنن که خیلی زرنگن..
همیشه حرف نزدن دلیل نمیشه که آدم ساده و خره..
بازیه خوبی اصلا نیس..
می تونم آحرشو بخونم ولی همون که اولش گفتم خفه میشم.......
زندگیه باید باهاش ساخت..
باید باهاش کنار اومد..
دوس ندارم چیزی رو خراب کنم..
یه فرصت جدید بدست آوردم و باید سربلند بیرون بیام..
راه آسونی نیس ولی من سعی خودمو می کنم..
پ.ن:شاید طبق معمول با یه شیشه مارتینی مستی..............
یا حق!